ئاڵەکۆک

شامی کرماشانی add_a_photo
شامی چەپکەگوڵ
١٥. جمعی از ملت ما شیرەکش و اهل حشیش
جمعی از ملت ما شیرەکش و اهل حشیش
عدەای اهل قمارند، بە دور از تشویش
برخی آسوده از این حادثه، برخی دلریش
خائنان گرک صفت، ملتِ ایران چو میش
'هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
منِ بیکار گرفتارِ هوای دلِ خویش'

گفتم ای پیر وطن! حامی میهن باشی
در شب تار چو نورافن روشن باشی
ما نگفتیم که کت‌بسته‌ی دشمن باشی
تو زر ناب چرا در دل آهن باشی؟ !
'هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
چون به دست آمدی ای لقمه‌ی از حوصله بیش؟ '

جایت اول به دل ملت و اکنون محبس
جانشین تو و یاران تو جمعی ناکس
برخی از دشمن بیرون شده باز آمده پس
ای همای شرف آخر ز چه هستی به قفس؟
زخمِ شمشیرِ غمت را ننهم مرهمِ کس
طَشتِ زرّینم و پیوند نگیرم به سریش

تو که هم‌کیش من و هم‌وطن از آن منی
مایه‌ی فخر من و ملت ایران منی
صد اسف بی‌خبر از حال پریشان منی
بینم ار خواب که در کلبه‌ی ویران منی
'باور از بخت ندارم که تو مهمانِ منی
خیمه‌ی پادشه آن‌گاه فضای درویش

تا که خون در رگ و پی دارم و در سینه نفس
دم ز عشق تو زنم، باک ندارم از کس
بی‌هوای تو چه سان برکشم از نای نفس
دل غم‌دیده‌ی من مهر تو را دارد و بس
این تویی با من و، غوغای رقیبان از پس
واین منم با تو گرفته رهِ صحرا در پیش

مهربانی تو از این خلق چه دیدی سعدی؟
این همه رنج و محن از چه کشیدی سعدی؟
چون مصدق تو مگر پرده دریدی سعدی؟
یا چو 'شامی' سخن زور شنیدی سعدی؟
تو به آرامِ دلِ خویش رسیدی، سعدی!
می‌خور و غم مخور از شُنَعتِ بیگانه و خویش
مێژووی زانایانی کورد، بابەشێخ مەردۆخ ڕۆحانی، وەرگێڕانی: ماجد مەردۆخ ڕۆحانی، بەرگی ٢، لاپەڕە ٩١٢.
سعدی، کلیّات سعدی، ویراستار: کاظم عابدینی مطلق، غزلیات، ص ٤٨٦و٤٨٧.
نووسین: کەماڵ ڕەحمانی

پەراوێز edit