در فصل بهار کی خزان است؟
کی موسم ناله و فغان است
ناقوس اجل زند نوایی
دم زد ز وفات آشنایی
ناکام و جوان، عزیز یاران
چون لالەی فصل نوبهاران
آن کیست، محمد بداقی
رحمت کندش خدای باقی
دنیا نبود مجال آنان
رفتند یکی یکی جوانان
'الله معک' برادر من
قربان و تصدقت سر من
آن سر که نه در ره حبیب است
یک کاسهی پوچ و بینصیب است
یاران تو در فغان و زاری
محروم ز موسم بهاری
تو رفتی به دار جاودانی
ما ماندەی در دیار فانی
ای خاک سیه! عزیز دلهاست
آن کس که تو بردی زیب گلهاست
رونق نبود اگر گلستان
زینت بگرفت مقبرستان
زین پس من و یاد یار باقی
آن یار، محمد بداقی
کی موسم ناله و فغان است
ناقوس اجل زند نوایی
دم زد ز وفات آشنایی
ناکام و جوان، عزیز یاران
چون لالەی فصل نوبهاران
آن کیست، محمد بداقی
رحمت کندش خدای باقی
دنیا نبود مجال آنان
رفتند یکی یکی جوانان
'الله معک' برادر من
قربان و تصدقت سر من
آن سر که نه در ره حبیب است
یک کاسهی پوچ و بینصیب است
یاران تو در فغان و زاری
محروم ز موسم بهاری
تو رفتی به دار جاودانی
ما ماندەی در دیار فانی
ای خاک سیه! عزیز دلهاست
آن کس که تو بردی زیب گلهاست
رونق نبود اگر گلستان
زینت بگرفت مقبرستان
زین پس من و یاد یار باقی
آن یار، محمد بداقی
بحر عروضی شعر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف: مفعول مفاعلن فعولن