قطرەام از آب دریایم، کنار افتادەام
بینگین و همدم و غواص و یار افتادەام
گاه چون لاله، به کف در باغ، جامی داشتم
حالیا بی جام و باغ و لالەزار افتادەام
هر شبی را روز میپنداشتم با دوستان
حال من بیروز در شبهای تار افتادەام
گویی اندر غربتم، هم نیست یکدم همدمی
ای اجل زود آ که بییار و دیار افتادەام!
با تن فولاد و آهن من بُدم روز نبرد
با تن لاغر کنون از کارزار افتادەام
با سر و ریش سفید آخر چه سود از ماندنم؟
اندرین دنیای دون در انتظار افتادەام
بار سنگین گنه بر دوشم و دستم تهی است
توشەای آخر ندارم شرمسار افتادەام
گفت 'کامل' مفسلم، جز رحمت پروردگار
نیست امیدی، به روز حشر زار افتادەام
بینگین و همدم و غواص و یار افتادەام
گاه چون لاله، به کف در باغ، جامی داشتم
حالیا بی جام و باغ و لالەزار افتادەام
هر شبی را روز میپنداشتم با دوستان
حال من بیروز در شبهای تار افتادەام
گویی اندر غربتم، هم نیست یکدم همدمی
ای اجل زود آ که بییار و دیار افتادەام!
با تن فولاد و آهن من بُدم روز نبرد
با تن لاغر کنون از کارزار افتادەام
با سر و ریش سفید آخر چه سود از ماندنم؟
اندرین دنیای دون در انتظار افتادەام
بار سنگین گنه بر دوشم و دستم تهی است
توشەای آخر ندارم شرمسار افتادەام
گفت 'کامل' مفسلم، جز رحمت پروردگار
نیست امیدی، به روز حشر زار افتادەام