ئاڵەکۆک

ئاوات add_a_photo
ئاوات شاری دڵ
٢٧٣. از کارزار افتادەام
قطرەام از آب دریایم، کنار افتادەام
بی‌نگین و همدم و غواص و یار افتادەام

گاه چون لاله، به کف در باغ، جامی داشتم
حالیا بی جام و باغ و لالەزار افتادەام

هر شبی را روز می‌پنداشتم با دوستان
حال من بی‌روز در شب‌های تار افتادەام

گویی اندر غربتم، هم نیست یک‌دم همدمی
ای اجل زود آ که بی‌یار و دیار افتادەام!

با تن فولاد و آهن من بُدم روز نبرد
با تن لاغر کنون از کارزار افتادەام

با سر و ریش سفید آخر چه سود از ماندنم؟
اندرین دنیای دون در انتظار افتادەام

بار سنگین گنه بر دوشم و دستم تهی است
توشەای آخر ندارم شرمسار افتادەام

گفت 'کامل' مفسلم، جز رحمت پروردگار
نیست امیدی، به روز حشر زار افتادەام
روستای قاقڵاوا، ١٣٤٥شمسی
(صفحە ٢٢١ چاپ انیسی و ٣٦٤ چاپ جعفر امامی)
بحر عروضی شعر: رمل مثمن محذوف، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
نووسین: کەماڵ ڕەحمانی

پەراوێز edit