تخمیس امامی بر غزل سید قادر سیادت (سید)
ای کە نالانی ز بخت بی وفای خویشتن!
ای که مینالی ز ساز نارسای خویشتن!
شکوه داری از زمان پر بلای خویشتن
'ای که میرنجی ز درد بیدوای خویشتن! '
'نی مگر نالد ز کس جز از نوای خویشتن؟ '
در میان عشقبازان، ما نجاتی خواستیم
ما ز یاران یکدمی، عهد و ثباتی خواستیم
چشم یاری داشتیم و التفاتی خواستیم
'ما در این محنتسرا حق حیاتی خواستیم'
'زان سبب بایست دیدن هم سزای خویشتن'
از حیات خویش بیمورد چرا آزردەایم؟
تا به میل ناکسان درهای غم بگشودەایم
بهر ذوق اجنبی فکر عبث بنمودەایم
'تا به بانگ دیگران راه غلط پیمودەایم'
'گوش ما نشنفته بود آخر نوای خویشتن'
کس برای مستیم ناورد جامی از ازل
کس نبرده از من بیچاره نامی از ازل
کس به روز من نیاوردست شامی از ازل
'کس به پای من نمیبستەست دامی از ازل'
'چون به دام دیگران رفتم به پای خویشتن'
زان جهت از تیرەروزی میکشم من جور خویش
من که از ابر کسان خواهم جمال بدر خویش
سادەلوحی بین که نفع از غیر خواهم بهر خویش
'تیرەبختی بین که من از غیر خواهم قدر خویش'
'خود نمیدانم ولی قدر و بهای خویشتن'