یارب بە کرم رحمی! دیوانە هر کویم
پروانەی هر نوری، میسوزم و میگویم
از بار گنه، پشتم خم گشته چو چوگانم
با موی سفیدم بین، هرچند سیەرویم
از نکبت و معصیت، افکنده سرم هر دم
با هر که درآویزم، بدحالت و بدخویم
در روز خجل هستم، چون شب پرە پنهانم
بینند به تاریکی، شبها به تکاپویم
با این همه بدبختی، با این همه سرسختی
چرک گنه خود را، از روی نمیشویم
عفو تو ز عصیانم بیش است، نمیترسم
هرچند ز بیم آن، آواره به هر سویم
نومید نمیگردد، هرکس که به درگاهت
رو کرده و میگوید: غیر از تو نمیجویم
دربار خدا باشد، 'کامل' ز چه میترسی؟
رو بر در باز او، گو من سگ این کویم!
پروانەی هر نوری، میسوزم و میگویم
از بار گنه، پشتم خم گشته چو چوگانم
با موی سفیدم بین، هرچند سیەرویم
از نکبت و معصیت، افکنده سرم هر دم
با هر که درآویزم، بدحالت و بدخویم
در روز خجل هستم، چون شب پرە پنهانم
بینند به تاریکی، شبها به تکاپویم
با این همه بدبختی، با این همه سرسختی
چرک گنه خود را، از روی نمیشویم
عفو تو ز عصیانم بیش است، نمیترسم
هرچند ز بیم آن، آواره به هر سویم
نومید نمیگردد، هرکس که به درگاهت
رو کرده و میگوید: غیر از تو نمیجویم
دربار خدا باشد، 'کامل' ز چه میترسی؟
رو بر در باز او، گو من سگ این کویم!