ای خدا١ من بیكبابم يك ژرژ
جان و دل پر اضطرابم يك ژرژ
بود مدتها طعامم لحم طير
اين زمان روزی نيابم يك ژرژ
تلخ عيشم همچون پيران بیكباب
شادی دوری شبابم يك ژرژ
ثاوی كوه و كمر گشتم مدام
بر اميد اينكه بيابم يك ژرژ
جمله ملك و مال را خواهم فروخت
شال و دستار و ثبابم يك ژرژ
حكم كن سلطان كه بهر من كشند
يك كبوتر يك غرابم يك ژرژ
خوی با كبكان وحشی كردەام
طيركی وحشی حسابم يك ژرژ
در بيابان می نگيرد دام من
هرگز او بهر كبابم يك ژرژ
ذوق لحم طير در دل كرده جايی
ديده با مژگان پر آبم يك ژرژ
رازق الرزقی مرا روزی رسان
اين دعا كن مستجابم يك ژرژ
زينت دنيا چەكار آيد مرا
عنبر و عطر و گلابم يك ژرژ
سوخت دل بهر كبابی كس نداد
يا رب از راه صوابم يك ژرژ
شد دل من چون عقاب اندر هوا
چند ناكرده عقابم يك ژرژ
صبحدم سلطان كند چون صيد كبك
همراهش پا در ركابم يك ژرژ
ضامنی اكنون همی خواهم آزاد
ضامن من ار نبود نيابم يك ژرژ
ظاهرا امروز كردی صيد كبك
سينه ريشم دل خرابم يك ژرژ
عيب نبود گر فروشی بهر من
تاج سر سلطان يابم يك ژرژ
غير تو نبود بكش ما را اميد
خواستم ندهی جوابم يك ژرژ
فهم هوش و عقلم اندر سر نماند
روز و شب گردم نيابم يك ژرژ
قطره قطره ريزم اشك از بهر گوشت
سيل ريزد از سحابم يك ژرژ
كار من در كوه و صحرا گشتن است
نيست تاب آفتابم يك ژرژ
لايق من نيست نه شاهين و نه باز
قابل من طفل شبابم يك ژرژ
میكنم روز و شبان پيوسته خواب
تا مگر آيد به خوابم يك ژرژ
ناگهان پرواز از من همی كند
هر كجا سويش شتابم يك ژرژ
وه چه آواز خوش آيد از كبك
بربط و چنگ و ربابم يك ژرژ
همچون مجنون واله و شيدا شدم
دلبرا رو بر نتابم يك ژرژ
يك ژرژ گر بهر من نبود چه غم
چون بود درسی و كتابم ژرژ
جان و دل پر اضطرابم يك ژرژ
بود مدتها طعامم لحم طير
اين زمان روزی نيابم يك ژرژ
تلخ عيشم همچون پيران بیكباب
شادی دوری شبابم يك ژرژ
ثاوی كوه و كمر گشتم مدام
بر اميد اينكه بيابم يك ژرژ
جمله ملك و مال را خواهم فروخت
شال و دستار و ثبابم يك ژرژ
حكم كن سلطان كه بهر من كشند
يك كبوتر يك غرابم يك ژرژ
خوی با كبكان وحشی كردەام
طيركی وحشی حسابم يك ژرژ
در بيابان می نگيرد دام من
هرگز او بهر كبابم يك ژرژ
ذوق لحم طير در دل كرده جايی
ديده با مژگان پر آبم يك ژرژ
رازق الرزقی مرا روزی رسان
اين دعا كن مستجابم يك ژرژ
زينت دنيا چەكار آيد مرا
عنبر و عطر و گلابم يك ژرژ
سوخت دل بهر كبابی كس نداد
يا رب از راه صوابم يك ژرژ
شد دل من چون عقاب اندر هوا
چند ناكرده عقابم يك ژرژ
صبحدم سلطان كند چون صيد كبك
همراهش پا در ركابم يك ژرژ
ضامنی اكنون همی خواهم آزاد
ضامن من ار نبود نيابم يك ژرژ
ظاهرا امروز كردی صيد كبك
سينه ريشم دل خرابم يك ژرژ
عيب نبود گر فروشی بهر من
تاج سر سلطان يابم يك ژرژ
غير تو نبود بكش ما را اميد
خواستم ندهی جوابم يك ژرژ
فهم هوش و عقلم اندر سر نماند
روز و شب گردم نيابم يك ژرژ
قطره قطره ريزم اشك از بهر گوشت
سيل ريزد از سحابم يك ژرژ
كار من در كوه و صحرا گشتن است
نيست تاب آفتابم يك ژرژ
لايق من نيست نه شاهين و نه باز
قابل من طفل شبابم يك ژرژ
میكنم روز و شبان پيوسته خواب
تا مگر آيد به خوابم يك ژرژ
ناگهان پرواز از من همی كند
هر كجا سويش شتابم يك ژرژ
وه چه آواز خوش آيد از كبك
بربط و چنگ و ربابم يك ژرژ
همچون مجنون واله و شيدا شدم
دلبرا رو بر نتابم يك ژرژ
يك ژرژ گر بهر من نبود چه غم
چون بود درسی و كتابم ژرژ
١. ئەم پارچه شێعرەی «صەيدی» له چاپه پێشوەكانا نيه. لەم دوايەدا كاك
«محمد» رەشيدی ئەمينی له پاوەوه بۆی ناردين. زۆر سپاسی لێ دەكەين. ئەمەش بزانن ئەم پارچه شيعره حاڵەتی تەنزی هەيەو بۆ شەره شێعر موشاعره دانراوه كه له كاتی خۆيا زۆر باو بووه. «ژرژ» يانی «كەو» كه به فارسی پێ ئەڵێن «كبك». بڵاوكەرەوه.
«محمد» رەشيدی ئەمينی له پاوەوه بۆی ناردين. زۆر سپاسی لێ دەكەين. ئەمەش بزانن ئەم پارچه شيعره حاڵەتی تەنزی هەيەو بۆ شەره شێعر موشاعره دانراوه كه له كاتی خۆيا زۆر باو بووه. «ژرژ» يانی «كەو» كه به فارسی پێ ئەڵێن «كبك». بڵاوكەرەوه.