ئاڵەکۆک

ئاوات add_a_photo
ئاوات شاری دڵ
٢٨٨. نامە امامی به حقیقی
٢٩٠
دیری است که از دوست پیامی نرسیده
گویی که ز حالم خبری را نشنیده

در آتش هجر تو همی سوزم و گریم
بی تو دل افسردەی من زهر چشیده

زان روز میان من و تو فاصله افتاد
غم در رگ و پوی من بیچاره خزیده

بیرون نرود از دل زارم غم هجرت
عمری است دلم بار فراق تو کشیده

هر کس که به لطف و کرمت انس گرفته
از جملەی ابنای جهان، مهر بریده

پیری نبود باعث خم گشتن قدم
از بار غم توست چنین زار و خمیده

مستوجب لطف است دل زار 'امامی'
دیوانه شد از حسرت تو، جامه دریده

روستای قاقڵاوا، ١٧/٨/١٣٦٢ شمسی
(صفحە ٣٩٠ چاپ جعفر امامی؛ در چاپ انیسی موجود نیست)

جواب حقیقی به امامی

روشن شد از آن نامەی نامی دل و دیده
ای باد فدایش غزل و بیت و قصیده!

از سوی 'امامی' به 'حقیقی' است پیامی
چون قوت روان، مرهم دل، سرمەی دیده

گویی به شب تار عیان شد مه تابان
یا در دل شب می‌دمد از صبح سپیده

با مهر و مه و مشتری و تودەی پروین
یا زهره به سوی کرەی خاک خزیده

چون مرغ شباهنگ همی ناله دهد سر
چون بلبلی از عشق گلی جامه دریده

ای سید والاگهر ای فاضل 'کامل'!
ای مرغ هما از زغن و زاغ رمیده!

پروانه همی سوزد و شمع است فروزان
این شیوه‌ی بیداد ز عشق است پدیده

کشکول ارادت بود انباشته از مهر
درویش و مرید توام از روی عقیده

در رابطه با قلب توام روز و مه و سال
در فکر تو هستم همه اوقات عدیده

از هجر رخت اشک من زار چو شبنم
هر صبح و مسا بر گل و گلزار چکیده

باری ز 'حقیقی' دل و جان باد فدایت
ای قامت و بالای تو چون سرو کشیده!

بوکان، ٢٥/٨/١٣٦٢ شمسی
نووسین: کەماڵ ڕەحمانی

پەراوێز edit