ئاڵەکۆک

ئاوات add_a_photo
ئاوات شاری دڵ
٢٧٧. راز و نیاز
رفتی و پیش چشم من حاضر و ناز می کنی
با دل صید خویشتن راز و نیاز می‌کنی

مردنم آرزوست چون زنده شوم به مقدمت
بر تن مردگان خود چون تو نماز می‌کنی

زلف تو مار و هر شبی دور تو حلقه می‌زند
از آن به سوی خویشتن راه دراز می‌کنی

خوبی و حسن روی تو دست به دست هم دهد
زان سبب است این همه عربده ساز می‌کنی

حسن تو گنج غزنوی زیبد اگر بگویمت
صد چو من خراب دل همچو ایاز می‌کنی

'کامل' اگر به کعبەی حضرت دوست عاشقی!
مژده دهم که عاقبت عزم حجاز می‌کنی
روستای قاقڵاوا، ١٣٤٩ شمسی
(صفحە ٣٧٦ چاپ جعفر امامی؛ در چاپ انیسی موجود نیست)
بحر عروضی شعر: رجز مثمن مطوی مخبون: مفتعلن مفاعلن// مفتعلن مفاعلن
نووسین: کەماڵ ڕەحمانی

پەراوێز edit