ئاڵەکۆک

هێمن تەنیا add_a_photo
من مریض یک نگاهت گشته ام، اما، ولی
در تکاپو و تلاش دوری و پرهیز تو

کوه کن گشتم برایت همچو فرهادی غریب
اصل، شیرین بودی اما، عاشق پرویز تو

من سپارم جان و احساس خودم را در رکاب
لیک دریغش می‌کنی ذره مهری ناچیز تو

اهل شاعری و شعرم می‌نویسم بهر عشق
من در دیار خود اسیر، بیخیال تبریز تو

کاش میشد آرامشت هدیه ای از من شود
غرق شادی شوی و از عشق و مهر لبریز تو

حس من تخت جمشید، عشق تو اسکندرش
قلب من ایران ویران، فاتحا، چنگیز تو

یک تمنا و خواهش، یک سوال بی جواب
من بهارت گشته ام، پس چرا پاییز تو؟

غرق در تنهاییم، شاید تو حکمت میشوی
من بدهکار گشته ام، صاحب واریز تو

آنقدر میمانم اینجا تا دلت عاشق شود
من حکم مرگ دارم، دار حلق آویز تو

گر که از بنایی و معماری سر در کنی
من گچ و سیمان شوم چسبیده چون راویز تو

گر نویسم من برای چشم تو، صد دفتر است
چشم به راه مرگ باشم، روز رستاخیز تو

عشق تو در پیش من همچو میراثی کهن
راز خود پیشت نگویم، چون زغم سر ریز تو

شد سه سال از دیدنت، من سه سال است در سکوت
حس من صحرای تشنه، پر زآب کاریز تو

من شکستم این سکوتم را و شعرم حرف زد
ندای عشقم شدی، توی کسم ئازیز تۆ
نووسین: هێمن نیک بین

پەراوێز edit