خوش بحال آن کسی عشقم خطابت میکند
هر دمی با هر بهانه او نشانت میکند
خوش بحال آنکسی گرمای دستت قسمتش
در دم و هم بازدمش با تو رفاقت میکند
من حسودی میکنم حتی بە آن آینە ات
ماه هم در آسمان بر تو حسادت میکند
پس بگو ای نازنینم جنس تو از چیست که
ذهن و هوش و مغز من دائم خیالت میکند
شاعرانه مینویسم یک رمان دور و دراز
راوی ماهر سخن از تو حکایت میکند
حکم مرگ خائنان در هر بلاد قانونی است
بین لیلی و تو، مجنون هم خیانت میکند
کاخ رویاهای من ویرانه گشته از فراق
این وجود گرم تو کوخ را عمارت میکند
آه چجوری میشود خاطرت طبیب شود
در دیار عاشقان یاد است طبابت میکند
قاضی مرگم شدی، با رفتنت حکم قصاص
دادی و هر کس رسید من را قضاوت میکند
بی وکیل و دافعم تسلیم مرگت میشوم
کس ندارم بیطرف، الله وکالت میکند
آن کس ار دارد تورا دارا حسابش میکنند
با من مفلس چرا اینطور رقابت میکند
آفرین میگویمش آن مرد خوش اقبال را
کودک خردسال او مادر صدایت میکند
حال که من تنهایم تو به غریبه رو کنی
میرسد روزی رقیبم سیر ز جانت میکند
من ز دنیا شعر دارم مینوسم بهر تو
او غنی و هر چه خواهی هم به نامت میکند
ارزش زندگی را میزان ثروت کرد قیاس
دل مغز را می نکوهد هی ملامت میکند
من به ناحقش ندانم گر نبودی سهم من
چون که این دنیا دمادم بازی نثارت میکند
بازی بود و نبود ثروت و عشق پشیز
بازی از جنس غم و میل حقارت میکند
هر دمی با هر بهانه او نشانت میکند
خوش بحال آنکسی گرمای دستت قسمتش
در دم و هم بازدمش با تو رفاقت میکند
من حسودی میکنم حتی بە آن آینە ات
ماه هم در آسمان بر تو حسادت میکند
پس بگو ای نازنینم جنس تو از چیست که
ذهن و هوش و مغز من دائم خیالت میکند
شاعرانه مینویسم یک رمان دور و دراز
راوی ماهر سخن از تو حکایت میکند
حکم مرگ خائنان در هر بلاد قانونی است
بین لیلی و تو، مجنون هم خیانت میکند
کاخ رویاهای من ویرانه گشته از فراق
این وجود گرم تو کوخ را عمارت میکند
آه چجوری میشود خاطرت طبیب شود
در دیار عاشقان یاد است طبابت میکند
قاضی مرگم شدی، با رفتنت حکم قصاص
دادی و هر کس رسید من را قضاوت میکند
بی وکیل و دافعم تسلیم مرگت میشوم
کس ندارم بیطرف، الله وکالت میکند
آن کس ار دارد تورا دارا حسابش میکنند
با من مفلس چرا اینطور رقابت میکند
آفرین میگویمش آن مرد خوش اقبال را
کودک خردسال او مادر صدایت میکند
حال که من تنهایم تو به غریبه رو کنی
میرسد روزی رقیبم سیر ز جانت میکند
من ز دنیا شعر دارم مینوسم بهر تو
او غنی و هر چه خواهی هم به نامت میکند
ارزش زندگی را میزان ثروت کرد قیاس
دل مغز را می نکوهد هی ملامت میکند
من به ناحقش ندانم گر نبودی سهم من
چون که این دنیا دمادم بازی نثارت میکند
بازی بود و نبود ثروت و عشق پشیز
بازی از جنس غم و میل حقارت میکند