همه گویند با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
در گذشتهای نه چندان دور در پیچ و خمهای کوچۀ علما و علافخانه؛ کودکان زیرک و مغرور برای تنوع و تفریح اشعاری را زمزمه میکردند که بیانگر صحنههای عینی و مسائل ذهنی محیط زندگی آنان بود، با یک بار شنیدن در حافظه ثبت میشد و دهان به دهان میگشت زیرا نه تکلفی داشت و نه تصنعی و هر چه بود؛ مرحلهای آشنا با همان گویش لایۀ مادر بود؛ با این تفاوت که لایهها از عواطف سرچشمه میگرفت و این ترانه از رنجها، دردها، مشقتها و... که داستان مرحلۀ دوم حیات هر انسان از زن و مرد در چنین محیط و محلههایی است. کرایهنشینی، دعواهای مالک و مستأجر با تمام ریزهکاریهایشان، اعتیاد و فلاکتهای جوانان، برداشتهای اطرافیان، مرگ تدریجی پدران و مادران، آرزوهای بر باد رفته، دزدیها، جنایات، و بالأخره سیستم ادارۀ اقتصادی و انتظامی مملکت و حتی تمامی آنچه را هم که باید انسان در دوران ورود به جامعه و استقلال ذاتی خویش بداند؛ همانند آنکه انتخابات پارلمانی مملکتش چگونه است و نمایندگانش چه کسانی هستند، شناخت زالوصفتانی که به نامهای متفاوت اما با یک مقصد به شیوههای گوناگون در پی پایمالی حقوق انسانی آنان بودند، درباره تمامی آنچه که گذشت؛ میشنیدند و از بر میکردند، در سراسر محلاتی که بایستی به دنبال اطاق کرایهای (نه منزل مستقل استیجاری) میرفتی؛ تیمچه، چنانی، علافخانه، وکیل آقا، برزه دماغ، سرچشمه، لبآبشوران، چارباغ، گذر سارابگ، در طویلۀ توپخانه و... کتابخانه و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همین شعرها بود و بس.
اشعاری که شاعرش همچون نقاشی چیرهدست از عمق ظلمت جسم خویش صحنههای آنرا در تابلوهای جاویدان خود ترسیم مینمود و حتی کوچکترین حرکتی از تمامی آنچه میگذشت؛ از نظر او دور نمیماند و کودک هر آنچه را در اوان طفولیت بعنوان تفریح و تفنن زمزمه میکرد؛ در ادوار حیات بینتیجهٔ خویش به رأیالعین میدید و آنگاه به حقانیت آنچه که مانند نقش سنگ در حافظه او جای گرفته بود؛ پی میبرد و به عظمت و توانایی اندیشه و طبع آن مرد روشندل ایمان میآورد.
اوّلین برخورد من با این اعجوبه تلف شده به دوران تحصیل در دبیرستان باز میگردد زمانی که اوّلین تکاپوی خود را برای پایهگذاری کتاب حدیقه سلطانی که شامل شرح احوال شاعران برجستۀ کرد کرماشان و کردیسرایان این دیار از اوایل حکومت تیموری تا عصر حاضر است؛ آغاز کردم. خود به خود این شاعر نیز در حدیقه، صاحب برگ و بری بود. چهارده سال [این گفتار در سال ١٣٦٣ شمسی نوشته شده است. ] پیش در آن ایام که بینایان فاضل و شاعران ماهر در سراسر ایرانزمین برای التیام دردهای درونی که زایدهٔ نابسامانیهای اجتماعی بود؛ به بنیان مسائل فردی پرداختند، انتقادها و نظریات جوانان محدود و محصور دیار ما باز در قالب همان زمزمههای کودکی بود؛ البته نه طوطیوار بلکه با بینش و عمق.
به همراه یکی از همکلاسیها که خانهاش در محله چنانی بود؛ بعد از ظهر یکی از روزها به منزلش رفتیم، زیرا این محصل پدرش از کسبه گذر بود و خودش نیز در شبهای جمعه در حسینیه معتضد با شاعر بسیار نشسته و با هم سینه زده و اشک ریخته بودند. به محض ورود بدون معرفی، رابط را شناخت و با او شروع به احوالپرسی کرد، دوستم مرا نیز معرفی نموده با گرمی خاصی ما را پذیرفت. چایی دم کردند و چون از نیّتم آگاه شد؛ با دقت به خواستههایم گوش داده؛ به سخن پرداخت و من نیز شروع به یادداشت کردم که تمامی آن یادداشتها در میان مواد ابتدایی حدیقه موجود است و در بخش (شامی و سیری در آثارش) به آن اشاره شده است ـ سپس از او خواستم که نمونههای کاملی از اشعارش را در اختیارم بگذارد، گفت زمانیکه بار مسئولیت زن و بچه نداشتم همه شعرهایم را هم داشتم و هم میدانستم، اما حالا غیر از چند بیتی ندارم و نه میدانم (! ) جهانی معنی در این سخنش جای داشت زیرا چند لحظه پیش منظومهای بلند از همان قبیل سرودهها را با تأمین دوستم و تقاضای من خواند؛ به او گفتم که اگر بنویسم از دوستداران آیتالله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق و عضو جبهه ملی بوده است؛ چه مانعی دارد، زیرا برای فلان شاعر [لاهوتی] مسائلی از قبیل فعالیتهای تند عنوان میکنند، با طنز خاصی گفت؛ او مرده است مگر خاکش را الک کنند، بالاخره با یادداشت دو غزل از آثار و مختصری از احوالش و تامین و اطمینان به او از سوی دوستمان درباره من مجلس را به پایان بردیم و قول داد نسخۀ کامل اکثر شعرها را که یکی از همسایگان با سوادش که در ادارۀ پست و تلگراف کار میکرده و برایش به همین منظورها یادداشت نموده و در محلی به شخصی امین سپرده است؛ برای استفادهام بیاورد. از آن زمان به بعد مراودهام با او آغاز گردید. پس از مدتها رفت و آمد و سرکشی و همنشینی و شعرخوانی، روزی دفتر مذکور را به من داد.
و گفت از تو میخواهم که نگاهدارش باشی و نگذاری از بین برود؛ تعهد کردم و به او قول دادم و قسمت اعظم آنرا در جلد اوّل حدیقه با شرح حالش درج نمودم. سپس به تنظیم کلیات کامل آن پرداختم. زیرا چنانچه از خودش نیز میشنیدم و عنوان ابیاتی از آنها را یادداشت کرده بودم، آثار متفرقه دیگری هم داشت که در دفترچه به سبب تند بودن بسیار ثبت نشده بود که بحمدالله به نمونههای کامل آنان نیز دست یافتم و در این راه از محبت آقای علیاکبر صابونی در راستای بازار توپخانه که اهل ذوق و علاقهمند به شعر و ادبیات محلی میباشند و بخاطر تهیه و تحویل نسخۀ کامل استهزاء سواران در رژههای فرمایشی که آشکارساز ماهیت لعبتکان و کارگردانان آن مسائل بود؛ سپاسگزارم.
در دوران حیات شاعر از اطراف، افراد اهل ذوق یا صاحبان قهوهخانهها برای گرمی بساط خود و جلب مشتری؛ به منظور ضبط آثارش بر روی نوار به او مراجعه میکردند و نوار ضبط در اختیارش مینهادند و برای اینکه از بیشتر آثار او استفاده کنند، یا کارشان زودتر راه بیفتد، میگفتند؛ میخواهیم شعرهایت را چاپ کنیم، او نیز که به قول خودش (از این صداها زیاد شنیده بود) و بدون هیچگونه چشمداشتی شعرهایی را که به تناسب زمان به آن صورت بویی نمیداد، برایشان در نوار ضبط میکرد و به آنها میداد که البته هیچکدام از مطالب آن نوارها نیز کامل نبودند. در این اواخر هم که بندۀ خدا به مرض استسقاء دچار شده بود و بسیار رنج میبرد باز به او مراجعه میکردند و او چنانچه میتوانست خواستۀ آنها را رد نمیکرد، اما اکثراً نمیتوانست.
اخیراً (١٣٦٣) توسط یکی از همشهریان اشعاری از او به سمعِ آقای ماجد روحانی حفید ادیب بزرگ و عارف سترگ حضرت شیخ حبیبالله روحانی میرسد که در سازمان سروش به کار اشتغال دارند و ایشان نیز نظر به ذوق ذاتی و خانوادگی از ثبت و ضبط و انتشار آن با توجه به وسایل امور انتشاراتی که برای سازمانِ مزبور، مقدور و میسر است استقبال نموده و به شاعر مراجعه مینمایند و موضوع را مطرح کرده، آن مرحوم هم به علت ادامۀ کسالت و نیز به تصور اینکه این مراجعین نیز از همان قبیل افراد سابق هستند و بدون اشاره به اقدام من، نواری را برایشان ضبط مینماید و به آنها میدهد که شامل چند غزل و منظومه بسیار ناقص که در مقابله آنها با متن اشعار موجود در این اثر نواقص و کسورات فراوان آنها مشخص میگردد. گرچه عنوان آن جزوه چند پارچه (قطعه) شعر بنام «چەپکەگوڵ» است و مدعی کلیات نیست، اما همانطور که گذشت آن چند قطعه نیز دارای نواقص فراوان است که اصل نسخۀ موجود در این مجموعه شاهد ادعاست و دیگر اینکه منظومههای وافور و قلیان ـ استهزاء رژهسواران عشایر ـ مرثیۀ حضرت سیدالشهدا زیارتنامه، آثار عمدۀ فارسی نیز کارهایی است که برای اوّلین بار در دیوان شامی کرماشانی (چنانی) بطور کامل منتشر میشد و مسائل دیگری هم که به مصداق:
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
از بیان تمامی آنها خودداری و بدینوسیله از جناب استاد شرفکندی (ههژار) بخاطر مقدمه زیبای (چەپکەگوڵ) و اقدام جناب روحانی دربارۀ نشر آن تشکر باید کرد.
شامی و سیری در آثارش
شاهمراد فرزند مرحومان خدامراد و فانوس در سال (١٢٩٦ ه. ش) در کرماشان تولد یافته، به گفتۀ خودش در سن چهار سالگی به مرض آبله نابینا گردید، پدر و مادر را در کودکی از دست داده، هیکلی جسیم با پنجههایی قوی و مچهایی ستبر داشت که حاکی از انجام کارهای عضلانی ممتد بود. زیرا پس از فقدان ابوین [پدر و مادر] و نابینایی در مقابل مشقات و رنجها قد علم کرد و برای آن سربار جامعه و باطل نباشد، تن به کار داد و در منزل مرحوم حاج امانالله معتضدی ١ ـ مرد مشهور و سرشناس که در صفا و سادگی زبانزد و به منزلۀ حسام خاندان خویش به شمار میرفت ـ به انجام کارهای محوله پرداخت به قول خودش روزانه بالغ بر دو هزار تلمبه میزد تا از چاه حیاط؛ منبع و حوض آب مصرفی خانه پر شود، او دیگر فولاد آبدیده شده بود و هر گاه نیز سخن به میان میآمد، از آن مرد به نیکی یاد میکرد و بزرگان محله چون مرحوم محمدخان چنانی را رحمت میفرستاد، شاهمراد با وضعیتی که گذشت خود زادۀ رنج و چکیدۀ زحمت بود و با خصوصیات قشور جامعه از اعلی تا ادنی در تمامی ابعاد از اصطلاحات و ضربالمثلها و طنزهای گذر و محله و کوچه و قهوهخانه و زورخانه و... گرفته تا دکور و آرایش منازل و نیت مرفهترین قشر شهر به خوبی آگاهی داشت که اشعارش آیینۀ تمامنمای این موضوع است، گر چه سواد نداشت و نابینا هم بود؛ اما تشبیهات، استعارات، کنایات، عنوان مسائل توصیفی و توضیحی در آثارش قبول آن صفات را برای خواننده غیرمقدور میسازد، او در اوان جوانی با محبت افراد مُدرِکی چون مرحوم شمسالعلما، آقا شمسالدین آلآقا توانست در مجالس آنها با شاهکارهای خیام و سعدی و حافظ آشنا شود و در کوچه و بازار نیز که خواندن اشعار شاعران محلی
بود، مجموعۀ این دو امر؛ طبع سرشارش را به غلیان آورد و ذخایر درونی و افکار خویش را که کلاً رنگ اجتماعی داشت؛ ذرهبین آسا، زندگانی توده مردم رنجدیده را همراه قیاس با سایر قشور در طبقات مرفه مورد بررسی قرار داد و همچون نقاشی چیرهدست در تابلوهای جاویدان و عامپسند خویش با زبان شعر بیان نمود.
هیچگاه مدحی را از ممدوحی دنیوی [خان، حاکم، فرمانروا] از او نشنیدم؛ بسیار بودند کسانی که در ادبیات صاحب مقام بوده و به محض محبت از این گونه افراد فصل یا فصولی از دیوانشان را به ثنا و مدح آن خان یا خاندان اختصاص دادهاند، بهویژه در میان محلیسرایان که اکثرا از این راه ارتزاق میکردند، اما شاعر ما با توجه به ید طولایی که در مدح و هجا و طنز داشت؛ با تمام نارساییهای زندگی هرگز مداح و مدافع خان و خاندانی نشد و تنها به صداقت و در خدمت مردم توجه داشت. سبک شعر شامی در ادبیات تازهترین سبک ابداعی است که در واقع بایستی در این گویش او را بنیانگذار دانست، زیرا ارائۀ این سبک بدین صورت در شاعران محلیسرای قبل، از او سابقه نداشته است، گر چه ما در ادبیات محلیمان سبک متجدد نیز نداشته و هنوز هم کسانیکه طبع شعری دارند به محض آشنایی هر چند ناچیز با ادبیات عرب سعی دارند به هر فلاکتی تعدادی از آن لغات و عبارات و ترکیبات را در کارهای خود بگنجانند که آن ادبیات و آثار یکدست و اصیل کلاً وارونه و بیگانه میگردد، اما این شاعر توانست با ذوق ذاتی خویش و بدون هیچگونه اطلاعی از سبک و صنایع و صرف و نحو و... خود پایهگذار سبکی باشد که در ادبیات امروز به سبک ساده معروف است و از خصوصیات این سبک نزدیک کردن و منطبق ساختن شعر است؛ به حرف زدن عادی مردم البته به شرط احتراز از اغلاط عامیانه جز در موارد عمدی ٢ که اشعار شامی تمامی آن مشخصات را بدون هیچگونه نقصی داراست و جالبتر آنکه خصوصیات غالب مکتبهای هنری و ادبی اروپا را به طور وضوح میتوانیم در آثارش بیابیم؛ مثلا سبک رمانتیک هر چند آن را به نام مکتب میشناسند و مفهومهای مختلفی هم از آن دارند که جای بحث آن نیست، اما از آنجا که مفهوم عمدۀ آن تابلوسازی کم و بیش دقیق است؛ از منظره و موضوع با تمام اطراف آن، منتهی مورد توجه مطلب بایستی برجستهتر و پررنگتر نشان داده شود و در قالب کوچکتر نمونههایی از مکتب امپرسیونیسم که رمانتیسم مختصر است ٣ و همچنین سمبولیسم با تمام شرایطش به خوبی در کرایهنشینی، روغن نباتی و سایر آثار شاعر مشهود است.
اشعار شامی لبریز از محسنات و صنایع معنوی و لفظی بدیعی است و شاید به جرأت میتوان گفت که بکلی از عیوب سخن که خاص موارد مصنوع و متکلف است، عاری میباشد به عنوان شاهد نمونههایی از صنایع بدیعی را در اشعار او میآورم.
جناس تام:
تا بزانی دڵ ئەسیر چاهـ تورک چوون بیژنه
جناس زاید:
له بالاخانۀ گرد خستونۀ خوار
تشبیه مطلق:
هر لَشی له ناو گوری درازکش
مراعات نظیر:
سیر بیدم ارای کلفتی پیاز
یا:
مرحوم گورای شابابای دیمه
ایهام:
باغبان پـیر کفته هاوارم
در دَم فرمان دا صندوق آوردن
بی جُرم و تقصیر بیچارهم کردن
مطابقه و تضاد: ـ مقابله ـ
سبزی رخسارش عوض بی وژرد
یا:
شیره دو جور هس سفید و سیه
لف و نشر:
شکیایو و رشیایو زمین کردوی رنگ
ارسال مثل، تمثیل:
(راه تو مقصد و ترکستان عرب بیخودمدو)
یا:
(خورد من پی یابو بارکیشان پی خر)
یا:
(له دمای لیمو، سیر تیییده بازار)
از لحاظ قاعدۀ دستور زبان نیز چنانچه بخواهیم برای گویش محلی خود مطلبی تهیه نماییم، اشعار شامی بهترین سند گویا میباشد و مسائل ظریف صرفی و نحوی در اشعار او فراوان وجود دارد که قابل بحث و دقت است که این مختصر را جای آن نیست و همچنین کلیات او یکی از مأخذ امثال و حکم در گویش کُردی کرماشانی است.
گرچه درمطلب ذیل قصد قیاس را ندارم و حتی تصور آن شاید بعید باشد؛ زیرا حدیث عرصه سیمرغ و حکایت عرض خویش است، اما وجود یک وجه اشتراک جسمی وظاهری در بین دو موجود کل و جزء ناخودآگاه تمثیلی منطقی میسازد، در مطالعۀ لزومیات ابوالعلا شاعر آزادۀ عرب که با اشعاری از این شاعر محتوا و معنایی همسان دارد؛ موجب گردید تا اشعار طرفین را در این بررسی قید نمایم و وجود آن وجه تشابه را عامل این توافق معنایی و محتوایی تلقی کنم. زیرا شامی شاید تا زمان مرگ حتی نام ابوالعلا را نشنیده بود.
ابوالعلا:
و من جرب الاقوام اوسعهم ثلبا
(در این دنیا کسی شایستۀ ستایش نیست هر کسی
مردم را بیازماید همه را سزاوار دشنام میبیند)
یا:
ولایکون، ولافی دهر، احسان
(در این دنیا یک نفر حقیقتبین نیست و نخواهد بود زیرا در عالم نیکی وجود ندارد. )
تغیرت الاشیاءً فی کل موطنٍ
و من لجوادٍ نائلاَ بجواد؟
(همهچیز در همهجا دگرگون شد (آئین مردمی از میان رفته) جوانمردانی که بخواهش عجوزان نیازمند پاسخ میگفتند کجا شدند؟ )
و بی وژدانی حیرانم ولم که
و اروای شرف سوگند دائم
ملول مرگ وژدانم ولم که
ابوالعلا:
أوائل من عَزمیَی، أو ثوانی
(زندگی مانند میهمان ناخواندهای بر من وارد شد ولی در تمام عمر از این مهمان پذیرایی نکردم)
شامی:
و کار خوم پشیمانم ولم که
ابوالعلاء:
فلا تسأل عن الخَبر النبیث
(خود را گرفتار سه زندان میبینم
از این خبر شوم مپرس)
لفقدی ناظـری و لزوم بی
و کون النفس فی الجسم الخبیث
(کوری و خانهنشینی و گرفتاری روح را در این تن پلید)
دو سه روزی که مهمانم ولم که
ولم کی یانکی رحمی و حالم
تنم گــــردیده زندانـم ولم که
همیشه این نکته را به من یادآور میشد؛ که گرچه (شامی) در لفظ محلی مخفف شاهمراد است؛ اما برای تخلص من کلمهای مناسبتر از این نیست هر چند من به مشتاق و وطندوست نیز شهرت دارم، اما (شامی) بهمعنی منسوب به زمان شام است و میگفت؛ بیانکنندۀ ظلمت و تاریکی مداوم من است و اگر مطلبی دربارۀ من نوشتی این نکته را حتماً به دیگران بگو.
(شامی) در دوم آذر ماه ١٣٦٣ در سن ٦٧ سالگی ٤ بهدنبال یک بیماری طولانی درگذشت و در باغ فردوس شهرمان به خاک سپرده شد و در روز شنبه ٥/٩/٦٣ در حسینیۀ امام حسن عسگری تعزیهاش با حضور بستگان، رفقای هیأت سینهزنی و اهالی محله و کسبۀ گذر و بدون حضور شاعران، شعر دوستان، فضلا، محققین، مقامات کشوری و لشکری شهر و... برگزار گردید و حتی عدهای هنوز (١٣٦٣) او را زنده میپندارند درصورتیکه زنده است و هرگز نخواهد مرد.
ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما
او رفت درحالیکه نه سبکها را میشناخت، نه صنایع بدیعی را میدانست و کتاب عروضش تسبیح چند دانهای او بود و اسمی هم از ابوالعلا نشنید، اما آثار و اشعارش شامل تمامی آنچه که گذشت؛ میباشد و در زمرۀ مسافران پیاده و ملح کاروانی است که در بادیۀ عربستان شهسوارانی چون ابوالعلای معری و بشار برد و... در یونان هومیروس و در اروپا میلتن و در جلگۀ ایران؛ رودکی، شوریده شیرازی و... را دارد. و... اینان اعجوبههای خلقت بودند که پس از طی طریق و پرورش صحیح و داشتن وسیله و مربی هر کدام در حد خویش شاید بر میلیونها از بینایان و تحصیل کردگان دیار خویش برتری یافتند و پیشی جستند و شامی و فهیم و رباعی، روشندلانی که به نوبت خویش و فی حد ذاته دارای استعدادی بودند و قابلیت ترقی داشتند اما در ویرانۀ خود تلف شدند و به قول خود شامی:
مدتی مهمان درین محنتسرا بودم گذشت
زاغ بودم درچمن یا بلبل افسردهحال
در گلستان جهان گل یا گیا بودم گذشت
نویسنده: محمد علی سلطانی.
پینوشتها:
١ـ ایجاد اماکن رفاه عمومی و بنیاد خیریه چون مسجد، بیمارستان، شیرخوارگاه، حسینیه و... که از اقدامات انساندوستانۀ خاندان معتضدی در مولد و موطن خویش میباشد بر هیچ کس پوشیده نیست. برای شناسایی بیشتر این خانواده برای آگاهی بیشتر ر. ک. محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان)، ج ٥.
٢ـ مکتب شهریار.
٣ـ مکتب شهریار.
٤ـ در حدیقه به اشتباه ٧٥ سالگی قید گردیده و تاریخ تولدش ١٢٨٧ نوشته شده که بدین وسیله اصلاح میگردد.
١ـ ایجاد اماکن رفاه عمومی و بنیاد خیریه چون مسجد، بیمارستان، شیرخوارگاه، حسینیه و... که از اقدامات انساندوستانۀ خاندان معتضدی در مولد و موطن خویش میباشد بر هیچ کس پوشیده نیست. برای شناسایی بیشتر این خانواده برای آگاهی بیشتر ر. ک. محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان)، ج ٥.
٢ـ مکتب شهریار.
٣ـ مکتب شهریار.
٤ـ در حدیقه به اشتباه ٧٥ سالگی قید گردیده و تاریخ تولدش ١٢٨٧ نوشته شده که بدین وسیله اصلاح میگردد.