ئاڵەکۆک

ئاوات add_a_photo
ئاوات شاری دڵ
٢٩٠. نامە هێدی به امامی
به کویت آیم و گریانم و روی تو می‌جویم
تو را گم کردەام، دیوانەام، خاک تو می‌بویم

جوانمردا! بیا، قربان بازوی توانایت!
در این ماتم مرا دریاب و خود برگیر بازویم

بمیرم گر ز هجرانت، ازین شادی به رقص آیم
که بعد از مرگ، چون لاله به بالین تو می‌رویم

قلم زان رنج بی‌حاصل فغان سر داده، می‌نالد
چو من اوراق گویایش به آب دیده می‌شویم

ملامت‌گوی پندم می‌دهد، لیکن نمی‌داند
که من خود بی‌خبر از خویشم و از آنچه می‌گویم

نه چون پروانەام بوسه ز روی شمع بردارم
غریقی هستم و بهر نجاتم در تکاپویم

بسوزم در تبت، اما جز این جرمی نمی‌دانم
چرا پیدا نەای، آخر ترا خواهم، ترا جویم

بیا جان 'حسامی' باد قربانت! کجا رفتی؟
که با دست تو خواهم پاک کردن، اشک از رویم

مهاباد، ١٣٤٠ شمسی

جواب امامی به هێدی

رسید آن نامەی پر مهر تو، من نیز می‌گویم:
خدایا شاد کن از فیض خود آن یار خوش‌خویم

چنان در قلب من هستی که بیرون رفتنت 'خالد'!
محال است از دل تنگم، تو می‌خواهم، تو می‌جویم

ز بخت بد چه حاصل مردن از غم زانکه می‌دانم
چو لاله نیز بر بالین یار خود نمی‌رویم

به باغ داغداران محبت بنگری دانی
که من یک چوب خشک و کهنه و بی‌برگ و خودرویم

چو مجنون در بیابان جنون در جستجوی او
چو او بنشسته رنگ مرگ بر جان و سر و رویم

ز هجر دلبرم از جان خود چندان هراسانم
که مرگم نیز نتواند نشیند یک‌دمی سویم

بیا جان 'امامی' باد قربان وفای تو!
که از آب شراب مهر تو چرک جفا شویم

روستای قاقلاوا، ١٣٤٠ شمسی
(صفحە ٢٢٣ چاپ انیسی و ٤٣١ چاپ جعفر امامی)
نووسین: کەماڵ ڕەحمانی

پەراوێز edit