شاعیر: هێمن تەنیا کتێب: احساس واقعی (مجموعە اشعار فارسی) سەرناو: بعد از تو سەبارەت: نووسین: هێمن نیک بین خوش بحال آن کسی عشقم خطابت میکند هر دمی با هر بهانه او نشانت می‌کند خوش بحال آنکسی گرمای دستت قسمتش در دم و هم بازدمش با تو رفاقت می‌کند من حسودی میکنم حتی بە آن آینە ات ماه هم در آسمان بر تو حسادت می‌کند پس بگو ای نازنینم جنس تو از چیست که ذهن و هوش و مغز من دائم خیالت می‌کند شاعرانه مینویسم یک رمان دور و دراز راوی ماهر سخن از تو حکایت میکند حکم مرگ خائنان در هر بلاد قانونی است بین لیلی و تو، مجنون هم خیانت می‌کند کاخ رویاهای من ویرانه گشته از فراق این وجود گرم تو کوخ را عمارت می‌کند آه چجوری می‌شود خاطرت طبیب شود در دیار عاشقان یاد است طبابت می‌کند قاضی مرگم شدی، با رفتنت حکم قصاص دادی و هر کس رسید من را قضاوت می‌کند بی وکیل و دافعم تسلیم مرگت میشوم کس ندارم بیطرف، الله وکالت میکند آن کس ار دارد تورا دارا حسابش میکنند با من مفلس چرا اینطور رقابت می‌کند آفرین میگویمش آن مرد خوش اقبال را کودک خردسال او مادر صدایت می‌کند حال که من تنهایم تو به غریبه رو کنی می‌رسد روزی رقیبم سیر ز جانت می‌کند من ز دنیا شعر دارم مینوسم بهر تو او غنی و هر چه خواهی هم به نامت می‌کند ارزش زندگی را میزان ثروت کرد قیاس دل مغز را می نکوهد هی ملامت می‌کند من به ناحقش ندانم گر نبودی سهم من چون که این دنیا دمادم بازی نثارت می‌کند بازی بود و نبود ثروت و عشق پشیز بازی از جنس غم و میل حقارت می‌کند ++++++++++++++++++++++ سەرناو: آشفته ام سەبارەت: نووسین: هێمن نیک بین دل من آشفته و ذهنم سرگردان روح من آزرده و حسم در زندان جانم در ته خط، دست و پایم لرزان امید در دوردست نا امیدی مهمان عشق و دلدادگی در روایت، تفسیر شور و شوق احساس در تکاپو درگیر یک صدا و ممتد، در هوایش حسرت سمت دیدن دارد، رو به درس و عبرت تویی که چون رویا مثل نور خورشید پس بتابان بر من عشق و شوق و امید تن من یخ زده و طالب دست نگار در زمستان دارم، حسرت روی بهار دل من منتظر است یخ من را آب کن خسته است افکارم ذهن من را خواب کن ++++++++++++++++++++++ سەرناو: بر تو وفا نمی‌کند سەبارەت: نووسین: هێمن نیک بین آنکه به من وفا نکرد مرهم تو نمی‌شود آنکه مرا تنها گذاشت بر تو وفا نمی‌کند او رود و تو را چو من ویران و نالان می‌کند ز یاد من نمی‌رود گفت که جفا نمی‌کند قبل فراق او دلم اهل وفا بود و نشاط بعد جدایی دل من دگر صفا نمی‌کند در گذر از کوچه‌ی عشق پنجرەها بسته شدن دیدن یک نگاه او عزم به خفا نمی‌کند بیمار و رنجور و خراب در گوشەای افتاده ام طبیب نیست در این دیار دعا شفا نمی‌کند میل سفر به آخرت در دل من جوشان شده کو مادر و بدرقه اش؟ آب به قفا نمی‌کند غصه به مانند سیل سیال کنان، هجوم کند دگر که بعد رفتنش کسر کفا نمی‌کند تنهای عالم گر منم غبطه به کس نمی‌خورم سخت تر ز مرگ میخواهم و مرگ اکتفا نمی‌کند ++++++++++++++++++++++ سەرناو: الهام سەبارەت: نووسین: هێمن نیک بین خوش به حال آن نسیم که شد مهمان موی تو خوش سعادت آن زمین که وصل شد به کوی تو دور گشتی از من و از دیار و شهر خود من بنازم آن هوایی عازم است به سوی تو ماه من در آسمان نیست ماه من خارج نشین ماه تابان دو عالم غیره است به روی تو آن شمیم خوش زتو جامانده در خاطر من یک فضای واقعی غرق شده در بوی تو شیشه عمرم شکست در فراقت نازنین گیج و منگم می‌کند چشمهای همچون گوی تو هیچ چیز در زندگی حسرتم در بر نداشت یک کس ار باشد رقیبم ان شخص است شوی تو جا گذارم این دیار را روزی از این روزها عمر خود فدا کنم من در جست و تکاپوی تو وحی و الهام دلم تو غم خور تو هم منم تیر قلب من شکارچی در پی آهوی تو سینەام بشکاف و بین عشق سرریزش شدە تو ندیدی عشق، ولی من غرقِ هیاهوی تو ++++++++++++++++++++++ سەرناو: ندا سەبارەت: نووسین: هێمن نیک بین من مریض یک نگاهت گشته ام، اما، ولی در تکاپو و تلاش دوری و پرهیز تو کوه کن گشتم برایت همچو فرهادی غریب اصل، شیرین بودی اما، عاشق پرویز تو من سپارم جان و احساس خودم را در رکاب لیک دریغش می‌کنی ذره مهری ناچیز تو اهل شاعری و شعرم می‌نویسم بهر عشق من در دیار خود اسیر، بیخیال تبریز تو کاش میشد آرامشت هدیه ای از من شود غرق شادی شوی و از عشق و مهر لبریز تو حس من تخت جمشید، عشق تو اسکندرش قلب من ایران ویران، فاتحا، چنگیز تو یک تمنا و خواهش، یک سوال بی جواب من بهارت گشته ام، پس چرا پاییز تو؟ غرق در تنهاییم، شاید تو حکمت میشوی من بدهکار گشته ام، صاحب واریز تو آنقدر میمانم اینجا تا دلت عاشق شود من حکم مرگ دارم، دار حلق آویز تو گر که از بنایی و معماری سر در کنی من گچ و سیمان شوم چسبیده چون راویز تو گر نویسم من برای چشم تو، صد دفتر است چشم به راه مرگ باشم، روز رستاخیز تو عشق تو در پیش من همچو میراثی کهن راز خود پیشت نگویم، چون زغم سر ریز تو شد سه سال از دیدنت، من سه سال است در سکوت حس من صحرای تشنه، پر زآب کاریز تو من شکستم این سکوتم را و شعرم حرف زد ندای عشقم شدی، توی کسم ئازیز تۆ ++++++++++++++++++++++ سەرناو: از عشق تو سەبارەت: نووسین: هێمن نیک بین آسمان، روزهاشو با یاد تو تابان میکند شب که شد از عشق تو ستاره باران میکند جنگل هم از شادیت سبزی به دنیا میدهد آب دریا چون نباشی عزم هجران میکند یک قناری تا باشی عاشقانه می سراید بلبل شیدا رو هم عشق تو خوش خوان میکند این زمین با قدمهای تو معنا میدهد خاطره با یاد تو یاد بهاران میکند این نفس هایم که می آید و جان در کفش گر نباشی هر دمی تهدید ترک جان میکند خنده هایم تا تو باشی برقرار است عشق من اشک و گریه در نبودت غوغا و طوفان میکند چرخ دنیا چون تو هستی دایر است و بر قرار روز آخر گر نباشی دنیا ترک میدان میکند ++++++++++++++++++++++